به نام او که تنها او کارمی کند.
در عهد داود جوانی هفت سال دائما دعا می کرد وروزی حلال بدون زحمت و کار می خواست و می گفت خدایا مرا تنبل آفریدی و اهل کار نیستم پول مفت بده تا اینکه در یک شامگاهی با زاری و تضرع دعا میکرد و یک هو گاوی دوان دوان به درب خانه ی او آمد و با شاخ خود درب را شکست و وارد خانه شد و آن جوان به خیال اینکه دعای او مستجاب شده گاو را کشت و گوشت آن را قربانی کرد و تا این که صاحب گاو پیدا شد و آن را طلب کرد و جوان گفت این گاو از طرف خدا آمده و خلاصه خلق جمع شدند و به طرفداری از صاحب گاو پیش حاکم و قاضی رفتند تا حکم کند و داود هم در ابتدا حق را به جانب صاحب گاو داد ولی وقتی استدلال جوان را شنید کمی گیج شد و یک روز فرصت خواست و در خلوت شبانه به نماز ایستاد و رمز و راز قضیه بر او فاش شد و صبح از مالک گاو خواست نه تنها باید از پول گاو بگذرد بلکه با توجه به اینکه ثروتمند است باید کلی هم به جوان پول بدهد و آن مرد عصبانی شد و از کوره در رفت که این چه قضاوتی است و مردم هم طرفدار آن مرد بودند و بر علیه داود شورش کردند نکند داود دیوانه شده و بر خلاف عقل حکم می کند اما داود دستور داد دست و پای آن مرد را ببندند و به طرف یک درخت قدیمی در اطراف شهر رفتند و دستور داد که اطراف آن را بکننند و یک چاقو و استخوانها و سر یک فرد را پیدا کردند و بر دسته ی چاقو نام آن مرد حک شده بود که غلام مقتول بوده و او را کشته و با کنیز او ازدواج و ثروت او را بالاکشیده و طبق حکم شرع خودش باید قصاص و تمام اموال او و حتی زن و فرزندان او متعلق به جوان است و او را با چاقوی خودش می کشند و نه تنها آن جوان از دادن پول گاو معاف می شود بلکه دعای او هم مستجاب و یک ثروت فراوان و بی زحمت نصیب او می شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
تمثیل :
نفس :صاحب گاو
گاو : علت و معلول (جهان مادی)
جوان :عقل
عقل انسان اسیر گاو تن است و تا آن گاو را نکشد به ثروت معنوی نمی رسد و نفس انسان متهم اصلی است که دیگران را متهم می کند و باید او را هم کشت.
نفس خود را کش ، جهان را زنده کن
خواجه را کشته ست ، او را بنده کن
مدعی گاو ، نفس تست ، هین
خویشتن را خواجه کرده ست و مهین
آن کشنده ی گاو ، عقل تست ، رو
بر کشنده ی گاو تن منکر مشو
عقل اسیر ست و همی خواهد ز حق
روزیی بی رنج و نعمت بر طبق
روزی بی رنج او موقوف چیست؟
آنکه بکشد گاو را ، که اصل بدیست
بعد مولانا می گوید استدلال ضد وحی است و قرآن و پیامبران اهل استدلال نیستند اهل معجزه هستند و معجزه یعنی دور زدن اسباب و عللل.
خدایا روزی بی زحمت می خواهیم
بی طبیب و دارو شفا یابیم
البته انسان باید زحمت بکشد و دارو بخورد اما می داند این ها بازی است و خداوند می تواند بدون اسباب هم ما را به هدف برساند.
انسان اگر خداشناس شود دنیا بهشت می شود و بدون کار و زحمت می خورد و می خوابد و لذت می برد.
زیرا اهل دعاست فقط درخواست می کند حتی کار او نوعی تفریح و لذت است و نه رنج و تعب.
لذا تنها کار مومن درخواست و طلب است و دگر هیچ . بقیه اتوماتیک انجام می شود و نه با فشار و زحمت !!!!!