جنگ طلب
نفس انسان تنها در سایه ی جنگ زنده است و صلح قاتل نفس است نفس عاشق تفرقه است و تنها در سایه ی آن موجودیت پیدا می کند .
نفس و غریزه چه نسبتی با هم دارند؟؟
غریزه الهی است حتی غریزه ی خوردن و خوابیدن و جنسی و.....
اما نفس حماقت است نفس عذاب است عذاب احمقی ، قهر خداست. نفس لعنت شده است . نفس موجود در سایه است .
عیسی مسیح هر مرضی را توانست شفا دهد به جز مرض احمقی که قهر خداست .
حماقت چیست؟؟؟
حماقت همان غفلت است غفلت از حمکت الهی غفلت از نقش خدا در عالم.
جامعه ی امروز جهان از گذشته بسی احمق تر شده است چرا؟؟؟
زیرا بیش از گذشته نقش خدا انکار می شود گویی خدا یک نام بی مسما است. خدا یک شیر کاغذی است فقط در ذهن است واقعیت چیز دیگری است.
خدای جدید
ما نیاز به یک خدای جدید داریم یک خدای فوق مدرن ونه یک خدای افسانه ای و سنتی . خدایی که مافوق علم و پست مدرن باشد . ما نیاز به خدای مولانا داریم و خدایی که عارفان گفته اند و در حاشیه بوده است خدای جدید صاحب شریعت نیست .
هوالملک
او تنها پادشاه عالم است و جهان باید به پادشاهی مطلق او ایمان بیاورد و تمام پادشاهان باید سرنگون شوند و خدای جدید فرمانروای ابلیس هم هست و همه ی عالم بدون استثناء سربازان او هستند چه بدانند و چه ندانند.
کافران گمان نکنند از خدا سبقت گرفته اند و از دایره ی حکومت او فرار کرده اند. (لایمکن الفرار من حکومتک)
قلعه ی سلطان عمارت می کند
لیک دعوی امارت می کند
همه ی آدم ها کارگرند و جهان خدا را آباد می کنند اما یک عده فکر می کنند سلطان و امیر هستند اما غافلند که اسیر خدایند . همه ی سلاطین خوب و بد در لحظه ی مرگ ذلیل شدند و موش شدند .
خدایا تو تنها سلطان هستی و ما برده و بنده و اسیر حکم تو
بر ما رحم کن و ما را ببخش
به ما مانند سلیمان حکمت بیاموز
ما را از رنج احمقی نجات ده
نفس تاریک
گر تو تاریک و ملول و تیره ای
دانکه با دیو لعین همشیره ای
تعجب می کنم بسیاری از ما ملول و غم زده هستیم و فکر می کنیم این تاریکی مقدس است و ما آدم های با ایمانی هستیم
حزن و اندو ه نشانه ی این است که دل انسان بسته شده است و نوری به آن وارد نمی شود و مولانا می گوید کار ما این است که روزنی باز کنیم تا نور به قلب ما بتابد و نفس ما یعنی تاریکی کم شود .
سکوت نور آور است و سخن ظلمت است. (از یک منظر)
حرف گفتن بستن آن روزنست
عین اظهار سخن پوشیدنست
مثنوی
نفس دائما با سخن زنده است و قیل و مقال درونی گفتار نفس است و با خاموشی ذهن ، نفس موقتا می میرد و نور شادی به قلب می رسد.
غرض ورزی نفس
چون غرض آمد هنر پوشیده شد *** صد حجاب از دل به سوی دیده شد
من اوایل کار بنا به دلایلی از احمدی نژاد بدم می آمد و استادم گفته بود اگر شما از کسی متنفرید کافی است هفت خصلت خوب در او پیدا کنید و تا 40 روز آن را در ذهن خود مجسم کنید و سپس خواهید دید که تنفر شما از بین رفته و حتی محبت جای آن را گرفته است.
الان می بینم تنفر من از بین رفته است.
مولانا می گوید همه هنر دارند و دل ما مشکل دارد که هنر آنها را نمی بیند مانند اینکه چشم ما بسته است.
نفس انسان با انتقاد زنده است و برای زنده ماندن باید یک نکته ی منفی ببیند و ناگفته نماند خودم خیلی علاقه به غیبت کردن دارم و البته اشکالی ندارد اگر زمانی هم برای زندگی در فضای گفتار نیک در نظر گرفته شود.
شرط تبدیل مزاج آمد بدان
کز مزاج بد بود مرگ بدان
مزاج من به بدگویی عادت کرده چه کنم؟؟
بدگویان بیشتر گم کرده راه !!!!!!!!
مثلا یکی در خفا زنا می کند و دیگری فضولی می کند و زنای او را آشکار و بدگویی می کند که فلانی با فلانی ....
به نظر شما گناه کدام بیشتر است؟؟؟؟
از دیدگاه قرآن و حدیث گناه دومی بیشتر است (الغیبه اشد من الزنا) (نظر شخصی)
البته می دانیم زنای مخفی گناه است اما جرم نیست مگر اینکه بخواهد آشکار کند و در ملا عام که چهار نفر ببینند زنا کند.
مولانا هم در قالب داستانی این نکته را می گوید که 3 نفر در حال نماز بودند و یک نفر در بین نماز صحبت می کند و دیگری به او می گوید نماز تو باطل شد و سومی می گوید خدا را شکر که نماز من باطل نشد و در حقیقت نماز هر سه باطل گشت.
میل به بدگویی از کجا ریشه می گیرد؟؟؟؟
یک کار عملی :
اهل صیقل رسته اند از بو و رنگ
لاجرم بینند خوبی بی درنگ
من باید یک کار دردآور را انجام دهم و آن اینکه سمباده بردارم و قلب زنگ زده ی خود را صیقلی دهم تا زنگار برداشته شود و دل من آینه ی جمال حق گردد و در هرکسی و هر چیزی فورا و نه با تاخیر خوبی و خدا را ببینم.
از فلان آدم بدم می آید باید تمرکز کنم که از خودم بدم می آید
هر که را آینه باشد پیش رو
زشت و خوب خویش را بیند در او
بله انسان زشتی خود را می بیند در آینه ی هستی و می خواهد آینه را بشکند مانند آن پیر زن که می گوید آینه هم آینه های قدیم !!
بت نفس
وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّیَ (یوسف53)
و من نفس خود را تبرئه نمىکنم چرا که نفس قطعا به بدى امر مىکند مگر کسى را که خدا رحم کند .
ما در دعواها خود را بر حق می دانیم و لذا ما را می برند پیش قاضی تا حکم کند. اما خوشا به حال کسی که مانند یوسف می گوید من خود را تبرئه نمی کنم و به گناه خود اعتراف می کند.
آنچه بدی است مال ماست و آنچه خوبی است هدیه است و وای به حال ما که مدعی شویم زیبا هستیم پولداریم و یا مومن هستیم و یا ....... مگر اینکه بدانیم هدیه است و مهم تر این که امانت و به آن خیانت نکنیم یعنی دزدی نکنیم.
مارکسیست ها می گویند مالکیت دزدی است و احساس مالکیت نه تنها دزدی است بلکه درد و عذاب آور است.
وقتی احساس آزادی می کنیم و مالک هیچ چیز نیستیم اوج شادی را تجربه می کنیم. پولدار طماع نمی تواند شاد باشد .
لذا می گویند بالاترین جوهر و ثروت ، احساس فقر است احساس اینکه هیچ چیز نداریم حتی بدن و ...
و احساس مالکیت مرض و بیماری است و درمان آن و شفای آن در فقر است .
__________________________________
خدایا به ما همه چیز بده اما ما را معتاد آن نکن زیرا اعتیاد عذاب است. می دانم که اثرات هر چیز به مرور کم می شود و در نهایت اثرات آن معکوس می شود. عادت کنیم به هیچ چیز عادت نکنیم .
اما من ضعیف معتاد ام و از قدرت برتر می خواهم مرا نجات دهد.
نفس غافل
یه سخنرانی از محمد جعفر مصفا گوش می دادم و به نظر من یک نقص داشت و این که خدا فراموش شده بود . مثلا می گویند تفسیر داشتن نوعی تفکر زائد است واقعیت را باید بدون تفسیر ببینیم و تفسیر مال ذهن است و یک جهان ذهنی درست می کند و هویت فکری داشتن یک مصیبت است .
اما به نظر من نفس خیلی هم مقدس است اگر خدایی بنگریم حتی نفس غافل !!
ولی جهنم ما زمانی رخ می دهد که معتاد این نفسیم و نمی توانیم از آن جدا شویم.
تفسیر جهان بد نیست حتی تفسیر جاهلانه هم خوب است اما وای به حال کسی که فقط تفسیر جاهلانه و غافلانه دارد و از داشتن یک تفسیر خدایی عاجز است.
در تفسیر خدایی رویدادهای عالم ، ما به یک کشف و مکاشفه می رسیم گویی جهنم و بهشت همینجاست و همین الان ما یا در جهنم هستیم و یا در بهشت .
مثلا یک کسی ما را اذیت می کند ما را عذاب می دهد در تفسیر دنیوی و غافلانه و جاهلانه ، از آن شخص متنفر می شویم و طبق قانون او را مجازات می کنیم و طبق عرف دنیا عمل می کنیم اما به موازات آن یک تفسیر خدایی داریم و در خلوت خود با این تفسیر زندگی می کنیم و در این تفسیر آن شخص ، مامور جهنم است و به دستور خدا ما را عذاب می دهد و یک مامور است و معذور و لذا به جای نفرت ، محبت جای آن را می گیرد زیرا مامور معصوم است و از این رو اولا تسلیم اراده ی خدا می شویم و دوما گناه خود را و مجازات آن را می پذیریم و طلب استغفار می کنیم . خود استغفار و قبول گناه ، عذاب را شیرین می کند .درد عذاب به خاطر الفی است که در بین است و آن منیت و غفلت ماست و اگر برداشته شود تبدیل به عذب می شود و عذب هم یعنی شیرین . مانند کلمه ی مشکلات که اگر میم را برداریم شکلات می شود .